اربعین حسینی، جویبار همیشه جاری
هر اربعین حسینی، قاصد حماسه ای ماندگار، پیامدار استعلای ایمان، نشانهای از شکوه عشق، و برگ همیشه سبزی بر درخت هماره سرخ شهادت است. اربعین یک واژه نیست؛ کتابی قطور و پرماجراست. کتابی که گذر زمان و حادثههای زمین، هرگز نمیتواند نوشتههای آن را محو کند و البته کهنگی در آن راه ندارد. اربعین، هنرنامه مصوّر آرمان گرایی و حق یاوری است. اربعین، نشانهای بر اعتلای دین و بالندگی زمزمههای دعا و تلاوت قرآن در شب عاشورای حسینی است. اربعین، صدای عدالت و صداقت، و شاخههای درخت آزادگی است که از خاک کربلا روییده و تا ژرفای روزها و روزگاران ریشه دوانیده است. اربعین، جویبار همیشه جاری و سرخ تاریخ، و جوشش چشمههای خون خداوند از چهار سوی عالَم است.
چهل روز متوالی از عاشورا تا اربعین در واقع مراسم دائمی و رسمی اعلام انزجار از ظالمان تاریخ است و در این اعتراض عمومی، امام حسین(ع) سمبل شجاعت، پایمردی و آزادگی و یزید نماینده و مظهر جور و فجور است. در این چهل روز یاد امام حسین(ع) صدرنشین محفل دلهاست و افکار عمومی بیش از هر حادثه مهم دیگری تحت تاثیر حادثه کربلاست و این فرصت مناسبی است تا مردم، عشق به امام حسین(ع) و کینه و تنفر از قاتلان او را در دل خود بپرورانند و این کینه مقدس را با پوست و گوشت خود و فرزندانشان در آمیزند و عظمت گرمی حماسه عاشورا را به هر عصر و نسلی برسانند و شور عاشورا را هر سال تازه تر از سال گذشته بر پا کنند تا کلاس درس عاشورا هر سال با شکوهتر از سال پیش دائر گردد.
چهل روز گذشت. نه اشکها در چشم دوام آوردند، نه حرفها بر زبان! روایت درد، آسان نیست. خاکهای بیابان میدانند که سیلی آفتاب یعنی چه! تشنگی را باید از ریگهای ساحل پرسید تا بگویند آب به چه میارزد؟! هم کوفه از سکوت پر بود و هم شام. تنگ راههای شام، انتظار کشیدند تا صدای قدمهای کسی بگذرد و دریغ! مسلمانان شهر بیگانهاند، غریبهاند با برادران خویش! حرفها فاسد شدهاند پشت میله های زندان سینهها. دستی بیرون نمیآید که سلامی را پاسخ دهد. فریاد را از قاموس کوفه و شام ربودهاند. ارادهها را چپاول کردهاند. دستها را بریدهاند. به آدمها یاد دادهاند خم و راست شوند. کسی نمیداند شجاعت چیست و جوانمردی را با کدام قلم مینویسند؟
چهل روز گذشت؛ نه از آب خبری شد، نه بابا! آسایش از فراز سرمان پر کشیده بود. چشمهایمان به تاریکی خرابه عادت کرده بود. اشکهایمان را چهل روز است که نشستهایم! چهل روز است که از پا ننشستهایم. زنجیر بر دستهایمان نهادند و در میدانهای شهر گرداندند؛ غافل که چلچراغ را به دیار شب میبرند. خواب کودکانمان را آشفتند تا بر مصیبتمان بیفزایند؛ غافل که ما صبر را سالهاست میشناسیم؛ ما صبر را در خانه علی علیهالسلام آموختهایم.
از دشنه و دشنام کم نگذاشتند. از "گرد و خاک کردن" کم نگذاشتند تا حقیقت پاکیمان پوشیده شود؛ ولی چه باک! حقیقت، بینیاز از این گرد و خاک کردنهاست. حضرت دوست اگر با ماست، چه باک از این همه دشمنی! زبانها را دستور به سکوت دادند؛ ولی آنچه البته نمیپاید، سکوت است. قلبها را نتوانستند باز دارند از اندوه. مغزها را نتوانستند باز دارند از تأمل. خطبههای زین العابدین علیهالسلام قیام کرده بود و قد برافراشته بود در جمعیت تا پیامرسان خون تو باشد. طنین شهادت تو، پردهها را لرزاند، ریسمانها را گسیخت و قلبها را گشود.
چهل روز گذشت. اما چهل سال دیگر و چهارصد سال،... هم بگذرد، صدای "هَل مِن ناصر یَنصُرنی" تو بیجواب نخواهد ماند و روزگار اینچنین نخواهد ماند. قرنها میروند و میآیند و میدانی که پرچم گلگونت هم بر زمین نخواهد ماند ای حسین فاطمه!
برچسب: ،
ادامه مطلب